روزگاری گذشت تا فهمیدم

آن چه بالا زده نمره ی عینکم بوده و سنی که دیوانه وار جلو می رفت.

 

روزگاری گذشت تا فهمیدم

" دوست ات دارم " قشنگ ترین جمله ای ست که خیلی زیاد در حالت نادانی به زبان می آید.

 

به جایی رسیدم که فهمیدم محبوب من

لا به لای کتاب ها نفس می کشد،

میان نت های موسیقی،

گل های کنار خیابان،

میان ذرات بی رنگ هوا

که به شش ها می رسند.

 

گذشت تا فهمیدم دوباره باید تمرین نوشتن کنم

و باور کنم هیچ شعری در من اتفاق نیفتاده

و بیش تر خودم را به یاد بیاورم.

.

.

.

و حالا در روزگاری دیگر باید تمرین نوشتن کنم. باز از اول تمرین دوست داشتن، تمرین زندگی، تمرین شعر:

 

محبوب من! که به شکل هزار رودخانه در من جریان داری

کژتابی های مرا ندیده بگیر

شاید جایی که باید رویاهای ات عمیق شوند

چیزی از من در تو نشسته باشد که دلسردت کند.

 

 


برچسب ها: دوباره زندگی

دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۲ | 8:27 | لیلا ناظمی |