به زودی شب می رسد که دارم برای ات می نویسم:
نمی دانی چه قدر مدیون غروبم
که هر روز اجازه می دهد تو را برای خودم در او بیافرینم.
مردم ام را دیگر نمی شناسم انگار
می گریزم برای یک حس تازه
تا حرفی که باید شعری که احتمالا گفته شود.
گاهی برگرد و نگاه کن
به شعرها و دلتنگی بی پایانی که گذاشتی.
زیرا تو می دانی که ما نه قطاری داشتیم تا در ایست گاه هایش به خاطره برسیم
نه دریا که در رکاب موج هایش به ملکوت.
بیش از حد گرم شده این روزها
در بهار خنده ات را می خواستم
برای زمین لازم بود
تا زنبورها عسل بسازند
و برای من که همه ی زن ها بودم.
عینک ات را پاک کن رفیق
برگرد و نگاه کن!
دارم آهسته دور جهان تو می چرخم...
برچسب ها: شعر
سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲ | 8:58 | لیلا ناظمی |
.: Weblog Themes By Pichak :.
