هر کجا کلمه کم می آورم
تو را بلند به نام کوچک ات آواز می دهم
بی برو برگرد
هفت شب و هفت روز
می بینی دارد از آسمان واژه می بارد.
سید علی صالحی
برچسب ها: شعر , سید علی صالحی , لیلا ناظمی
به زودی شب می رسد که دارم برای ات می نویسم:
نمی دانی چه قدر مدیون غروبم
که هر روز اجازه می دهد تو را برای خودم در او بیافرینم.
مردم ام را دیگر نمی شناسم انگار
می گریزم برای یک حس تازه
تا حرفی که باید شعری که احتمالا گفته شود.
گاهی برگرد و نگاه کن
به شعرها و دلتنگی بی پایانی که گذاشتی.
زیرا تو می دانی که ما نه قطاری داشتیم تا در ایست گاه هایش به خاطره برسیم
نه دریا که در رکاب موج هایش به ملکوت.
بیش از حد گرم شده این روزها
در بهار خنده ات را می خواستم
برای زمین لازم بود
تا زنبورها عسل بسازند
و برای من که همه ی زن ها بودم.
عینک ات را پاک کن رفیق
برگرد و نگاه کن!
دارم آهسته دور جهان تو می چرخم...
برچسب ها: شعر
اين است شعر من
با خونِ تابناك تر از صبح
با تار و پودِ پاك تر از آب !
فریدون مشیری
هميشه يك جوري فكر مي كنم مال من اند
دستاني كه هنوز
عادت نكرده اند كنارِ تو راه بروند.
از آستين بيرون خزيده اند
تا آخرين فرصتِ مرا
در جيب هاي تو چال نكنند.
زيركانه مي دزدم شان
تا فراموش شوند از ذهنِ دختراني كه يك روز آخر
نقطه ی پايان بر تو مي گذارند.
جيب هايت را مي گردی
و با خودت مي گويي : «چيزی را جايي جا نهاده ام.»
بر كه مي گردي
مي بيني تو حتا با خودت هم كنار نمي آيي
و مال من مي شوند دستاني
كه آن ها را پايِ بساط فال گيری از تو دزديده ام و
تو نفهميده ای...
برچسب ها: شعر
.: Weblog Themes By Pichak :.