منظریه

 

آرام باش و این همه به خودت سخت نگیر!

شاید هم از اول نا آرام بودی

و جمعیتی که در تو گرد آمد

تند بادهایت را شدید تر کرد؛

جمعیتی که خودش را نمی شناسد

و زیر آسمان تو تنهاست.

 

آرام باش و از بلندی هایت

خون دلمه بسته را به خورشید بسپار

تا سرازیر شود

و زن را در خود بگیرد

پیش از آن که سوار ماشینی شود

که فضای قحطی زده اش

مرداب ها را تداعی می کند.

 

آرام باش بادیه!

این اسمی ست که بر تو گذاشته ام.

نمی دانم به کدام منظره ختم می شوی

چرا که تپه ها به سرعت بالا می روند

و از خودشان سرازیر می شوند!

 

مسخره است از آن بالا

از این همه ناهمواری بپرسم :

خانه ام را کجای خودت پنهان کرده یی؟

 

زمان به تندی می گذرد

عطشی برای فرو کش شدن تند بادها

و تماشای ماه وقتی از شرق شروع می شود

و مشتاقانه از بین پنجره ها

به دنبال عشق ها ، دردها ، خنده ها و

حنجره های آواز می گردد اما چیزی نمی بیند

و غشاهای لایه لایه هولی نمی انگیزند که مبادا

                                                دیده

                                                   شوند،

که مبادا آوازی در بگیرد.

 

آرام باش تا زندگی که دمر افتاده

رویاهایت را فرو نکشد

و سنگینی ملال

پرنده های نداشته ات را خرد نکند

مثل گلدان های ما

که شته های مدام شان

توده های سفید و چسب ناکی می سازند،

خانه های تو زوزه می کشند

و در برابر چشم های از حدقه در آمده

پای عابران را گاز می گیرند

بعد به لیسیدن زخم های خود مشغول می شوند.

 

دست کم شما بفهمید ای خیال های قشنگ !

که مثل کودکان طبقات بالا

از تراس رگ ها

به غبارهای بر خاسته در آفتاب می نگرید

و به سر زمینی می اندیشید که تماشاخانه است

و در حقارت خودش نمی لنگد

و روح های کوچک اش اعتراض نمی کنند

و از تابش فسفری کرم شب تاب هم نور می گیرند.

به کجای تو بیاویزم این وقت روز آرزوهای سمج ام را؟

که کالبد تو

بادهای افسار گسیخته است ؛

بادهای گریخته از گرازها و توحش گرگ ها.

 

معاشرت ما چه معنایی دارد؟

من زنی که موهایش در آستانه ی فصلی دیگر است

و چشم هایش نه باقی مانده ی پلیدی های جهان است

نه دست می برد به سمت ستارگانی

که دیگر هیچ کس به آن ها نگاه نمی کند.

 

با چراغ در تو می گردم

روز عید

سایه هایی که در تو بودند

مثل خون از رگ هایت کشیده شدند

دربار نیستی تو

و شاهزاده های تو در دعواهای خیابانی

به هیچ محکمه یی فکر نمی کنند.

 

« منظریه » هر روز

در تنگناهای تو می میرد

زمین در طول گسل هایش بی راهه می رود

و حالا نوبت ماست

که دور از گورهای اجدادی مان

در تو دفن شویم.

 

کلاغ ها بیایید!

دلفین ها!

موش ها!

پارک ها با تاب و سرسره و دکه های آب جوش و کارت شارژ!

از کشته های جنگ بپرسید

ابتدای خیابان ها

معاشقه ی خورشید و ماه را دیده اند؟

 

بی تو زمین - دست کم - پرچم بره ها را بالا می برد

و از قوزهای مکررش شرم ندارد.

 

از کدام سمت تو می توان آزادی را لمس کرد؟

کدام سمت تو

با دست های نگران من

همگام است

تا به تنهایی

آزمون تلخ این روزها را پشت سر بگذارم؟

 

بگو از کدام سمت تو می توان آزادی را لمس کرد

حالا که از ابرهای سیاه هم

                 قطره یی باران

                          متولد نمی شود؟

 

 

منظریه اسم شهرکی ست که دولت لطف کرده برای اقشار کم درآمد و به قول خودش آسیب پذیر ساخته و عنوان مسکن مهر را یدک می کشد.

 


برچسب ها: منظریه , مسکن مهربانی , بادیه

یکشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۵ | 10:25 | لیلا ناظمی |