نه متعلق به اسفندی
نه به شهریور
تو خود اردی بهشتی
که با بوی اقاقیا
منتشر می شوی!
ندای عزیز! پرسیدی برای کسی که می نویسد هر چه اطلاعات کسب کند باز هم کم است ولی چه اطلاعاتی بیش تر لازم است؟
در شعرهای عاشقانه می بینی که - گاهی - همه ی جوانب وجودی معشوق مورد نظر شاعر است ؛ از اجزای بدن گرفته تا نامهربانی و سنگ دلی و خنده ها و خوابیدن هاش . عاشق باید جزیی نگر باشد تا بتواند خالِ کوچکِ گوشه ی چشم معشوق را ببیند . در شاهنامه از قد و بالای شخصیت ها گرفته تا نوع جنگیدن و عشق ورزیدن و غذا خوردن و حکومت داری شان همه مورد نظر شاعرند.
حالا تو که نه قصد ستیزه داری و نه بر و بالای کسی دل ات را می لرزاند می خواهی بنویسی . شاید غروب ، حسی به تو می دهد که با هیچ حسی قابل مقایسه نیست . صورت ات را به سمت کوه می چرخانی ، از خورشید نیمه ای باقی مانده ، هواپیمایی به سمت مغرب می رود ، از خودش ردی از دود غلیظ سفید به جا گذاشته ، کمی آن طرف سی چهل پرنده دارند به سمت تو می آیند. می خواهی بنویسی. فقط به خورشید اکتفا نمی کنی، هواپیما هم به برگه ی تو راه پیدا می کند. پرنده ها هم و دود غلیظ هواپیما که به رنگ قرمز در می آید. می بینی که نگاه تو در حال ضبط همه ی آن چیزهایی ست که با هم در حال اتفاق افتادن اند.
قصه ی مرگ کسی دل ات را به درد می آورد. بعدها متوجه می شوی او قربانی اقتصاد مریضی شده که می توانست نجات اش بدهد. تو زمانی متوجه این موضوع خواهی شد که بدانی مسایل اقتصادی چه تاثیری در زندگی مردم دارند. پس مباحث اقتصادی - هر چند خیلی کم و خلاصه - به اطلاعات تو اضافه می شوند.
با نگاهی به زندگی حکمرانان و پادشاهان گذشته و حال متوجه می شوی که پیشینه ی خانوادگی و مسایل روانی شان چه قدر روی افکار و عملکردشان تاثیر داشته ، پس به تذکره خوانی روی می آوری تا فلسفه ی وجودی خیلی از جنگ ها ، خون ریزی ها و اتفاقات دیگر برای ات مشخص شود.
با یک جست و جوی ساده می توانی پی ببری که در گذشته شاعرانی بودند که پزشک هم بودند و علم نجوم هم می دانستند و کار ترجمه هم انجام می دادند. این یعنی اکتفا نکردن به معلومات و ربط نسبی علوم به هم .
یادم است وقتی برای بار اول عهد عتیق ( تورات) را خواندم از بعضی بخش هاش مبهوت می شدم مثلا نمی دانستم یعنی چه که حضرت یعقوب با خدا کشتی گرفت. برای فهمیدن اش نیاز داشتم که یا با کسی حرف بزنم یا بروم و کتابی در شرح تورات بخوانم که آن وقت ها هر دو راه اش را انجام دادم. یا بعد از خواندن کوری خیلی دل ام می خواست نقدهایی که درباره اش نوشته بودند را بخوانم و به این صورت بعد از خواندن یک کتاب نیاز به خواندن کتاب های دیگر هم احساس می شد. به خودی خود مسیر مطالعه مشخص می شد و این همان چیزی ست که باید به آن اهمیت داد و جدی گرفت.
به خدا خیلی نگران جوانان حالا هستم. گوشی همراه و دوستی های بی فایده همه ی وقت شان را پر کرده. هفته ی گذشته که رفته بودم کتابخانه، بیرون سالن مطالعه دختران که گوشه ی دنجی هم دارد دخترانی ایستاده و گوشی به دست در حال نجواهای عاشقانه بودند. خیلی راحت کنار هم حرف می زدند چون حرف هاشان مشترک بود. مطمئن بودم برای کنکور به کتابخانه آمده بودند ولی چه آمدنی؟
نداجان! می دانم که هم اهل نوشتنی و هم اهل خواندن ولی سعی کن مسیر مطالعات ات را مشخص کنی. این کار فقط از دست خودت برمی آید. آشنایی نسبی با زندگی گذشتگان ، ادوار تاریخی ، سبک های نوشتاری ، صنایع دستی ، دیابت ، کما ، خیانت و.... دنیا را برای ات جذاب تر و در عین حال وظیفه ات را سخت تر می کند.
بارها شده که بعد از شنیدن حرف های دیگران چیزی به ذهن ام رسیده که منجر به شعر شده. مثلا وقتی یکی از اقوام درباره ی چپ دست بودن ام حرف هایی زد که خیلی رنجیدم، جمله ای به زبان آوردم که شروع یک شعر شد و توانستم چیزی بنویسم که دل ام خنک شود. یا طولانی شدن دوره ی اجاره نشینی مادرم باعث شد که پارسال روز مادر چیزی بنویسم که در پست قبلی می بینی. هراتفاق تلخ و شیرینی می تواند شعر شود . چون شعر، خودِ زندگی است.
ادامه دارد.....
برچسب ها: برای ندا
امتداد نگاه تو، ستاره ی دنباله داری ست که به سمت گلخانه ای شیشه ای می رود.
سلام مادرم!
خوش حال ام که هستی.
کمی دورتر از من در خانه ای اجاره ای.
انگار قرار نیست اتفاقی بیفتد
که پای مان را دراز کنیم
کاغذها را پخش و پرا
و نفس مان را بیرون بدهیم از حس مالکیت.
لعنت به خانه های اجاره ای
که تو را از شب چراغ های پر نور دور کرد
که تو را کشاند پای میز محاکمه
تا جواب مرا بدهی.
به تو فکر می کنم مادرم
به رضایتی که همیشه در کلام ات
به هراسی که همیشه در نگاه ات
به زبانی که معترض نمی شود
وقتی سیاست مدارها خدایی می کنند بر تو .
به تو فکر می کنم مادرم
به بهار و باغچه ای که نداری
که انگار قرار نیست اتفاق بیفتد.
زنان شهر تو را می شناسند
به نام قشنگ ات " گل بهار".
گل بهار که خانه ندارد
باغچه ندارد
دختران اش خانه ندارند
پسران اش هم.
و آرزوهای اش در خانه های اجاره ای دفن می شود
و انگار قرار نیست اتفاقی بیفتد.
دارم به تو فکر می کنم .
۲۳ اردی بهشت ۱۳۹۱ - شنبه
برچسب ها: مادرم
.: Weblog Themes By Pichak :.

